۲۰۹ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۵۹۲

مده به چشم و دل خویش راه، غفلت را
به خلوت لحدانداز خواب راحت را

نگاه دار به دست دعای مظلومان
عنان توسن چابک خرام دولت را

چو طوق فاخته جویای سرو قدی باش
به هر شکار میفکن کمند وحدت را

کمند وحشی رم کرده، بستن چشم است
تغافل است علاج آن رمیده الفت را

به گنج های گهر سرفرو نمی آرد
کی که یافت سر رشته قناعت را

جنون کامل ما از بهار مستغنی است
چه حاجت است نمک، شورش قیامت را؟

ز دست بسته گره وا نمی شود صائب
مکن دراز به هر سفله، دست حاجت را
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۵۹۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۵۹۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.