هوش مصنوعی:
این شعر از صائب تبریزی، بیانگر درد و رنج شاعر از ناملایمات زندگی، بیعدالتی و بیمهری روزگار است. شاعر از دل شکسته، ناکامیها و تلخیهای زندگی میگوید و از خداوند طلب عدالت و رحمت میکند. او از بیوفایی دنیا، ظلم و ستم دیگران و نادیده گرفته شدن ارزشهایش شکایت دارد و آرزوی رهایی از این شرایط را دارد.
رده سنی:
16+
مفاهیم عمیق عرفانی و فلسفی، استفاده از استعارهها و کنایههای پیچیده، و بیان درد و رنجهای وجودی در این شعر، درک آن را برای مخاطبان جوانتر دشوار میسازد. این محتوا برای کسانی مناسب است که از بلوغ فکری و عاطفی کافی برای درک چنین مضامینی برخوردار باشند.
غزل شمارهٔ ۶۰۸
به خنده ای بنواز این دل خراب مرا
به شور حشر نمکسود کن کباب مرا
خدا جزا دهد آن ابر بی مروت را!
که سد راه دمیدن شد آفتاب مرا
دلم ز شکوه خونین پرست، می ترسم
که زور می، شکند شیشه شراب مرا
ترا که دست و دلی هست قطره ای بفشان
که چون گهر به گره بسته اند آب مرا
درین ریاض، من آن گلبنم که از خواری
به نرخ آب نگیرد کسی گلاب مرا
مرا بسوز به هر آتشی که می خواهی
مکن حواله به دیوانیان حساب مرا
ز ابر رحمت حق نامه اش سفید شود
کسی که در گرو می کند کتاب مرا
به سخت رویی مینای خویش می نازد
ندیده چرخ زبردستی شراب مرا
مرا به لقمه این ناکسان مکن محتاج
ز پاره جگر خویش کن کباب مرا
بس است خجلت روی زمین سزای گناه
به زیر خاک حوالت مکن عقاب مرا
فغان که نیست جهان را سحاب تردستی
که شوید از ورق چهره، گرد خواب مرا
فلک عبث کمری بسته در نهفتن من
نهان چگونه کند هاله ماهتاب مرا؟
سیاه در دو جهان باد روی موی سفید!
که همچو صبح، گرانسنگ ساخت خواب مرا
ز آب گوهر خود گشته است زیر و زبر
مبین به دیده ظاهر دل خراب مرا
خیال زلف که پیچیده بر رگ جانم؟
که کوتهی نبود عمر پیچ و تاب مرا
حرام باد بر آن قوم، بی خودی صائب
که می خورند به تلخی شراب ناب مرا
به شور حشر نمکسود کن کباب مرا
خدا جزا دهد آن ابر بی مروت را!
که سد راه دمیدن شد آفتاب مرا
دلم ز شکوه خونین پرست، می ترسم
که زور می، شکند شیشه شراب مرا
ترا که دست و دلی هست قطره ای بفشان
که چون گهر به گره بسته اند آب مرا
درین ریاض، من آن گلبنم که از خواری
به نرخ آب نگیرد کسی گلاب مرا
مرا بسوز به هر آتشی که می خواهی
مکن حواله به دیوانیان حساب مرا
ز ابر رحمت حق نامه اش سفید شود
کسی که در گرو می کند کتاب مرا
به سخت رویی مینای خویش می نازد
ندیده چرخ زبردستی شراب مرا
مرا به لقمه این ناکسان مکن محتاج
ز پاره جگر خویش کن کباب مرا
بس است خجلت روی زمین سزای گناه
به زیر خاک حوالت مکن عقاب مرا
فغان که نیست جهان را سحاب تردستی
که شوید از ورق چهره، گرد خواب مرا
فلک عبث کمری بسته در نهفتن من
نهان چگونه کند هاله ماهتاب مرا؟
سیاه در دو جهان باد روی موی سفید!
که همچو صبح، گرانسنگ ساخت خواب مرا
ز آب گوهر خود گشته است زیر و زبر
مبین به دیده ظاهر دل خراب مرا
خیال زلف که پیچیده بر رگ جانم؟
که کوتهی نبود عمر پیچ و تاب مرا
حرام باد بر آن قوم، بی خودی صائب
که می خورند به تلخی شراب ناب مرا
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۶
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۶۰۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۶۰۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.