۲۲۷ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۶۲۰

ارگ چه سیل فنا برد هر چه بود مرا
ز بحر کرد کرم خلعت وجود مرا

ز بند وصل لباسی مرا برون آورد
اگر چه مه چو کتان سوخت تار و پود مرا

ستاره سوخته ای بود چون شرر جانم
ز قرب سوختگان روشنی فزود مرا

ز عمر رفته نصیبم جز آه حسرت نیست
به جا نمانده ازان شمع غیر دود مرا

چنین که روی مرا کرده بی حیایی سخت
عجب که چهره ز سیلی شود کبود مرا

ز خوش عیاری من سنگ امتحان داغ است
ز خجلت آب شد آن کس که آزمود مرا

فغان که همچو قلم نیست از نگون بختی
به غیر روسیهی حاصل از سجود مرا

به بینوایی ازین باغ پر ثمر صائب
خوشم، که نیست محابایی از حسود مرا
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۶۱۹
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۶۲۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.