۲۲۸ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۶۳۲

احاطه کرد خط آن آفتاب تابان را
گرفت خیل پری در میان سلیمان را

شکار هاله بود ماه و آن خط مشکین
به دام هاله کشید آفتاب تابان را

تن لطیف ترا عطر، خار پیرهن است
به بوی گل مگشا چاک آن گریبان را

مشو ز حال دل ای یار تازه خط غافل
که نیست جز دل ما شمعی این شبستان را

به حکمت از لب خود مهر خامشی بردار
به دست دیو مده خاتم سلیمان را

ز جان درین تن خاکی مجوی جوش نشاط
که در تنور، نفس سوخته است طوفان را

به ما حرارت دوزخ چه می تواند کرد؟
اگر ز ما نستانند چشم گریان را

ز حال راهروان غافلم، همین دانم
که هست توشه ز دل خضر این بیابان را

ز دود آه، لب تازه خط او صائب
سیاه خانه نشین کرد آب حیوان را
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۶۳۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۶۳۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.