۳۴۱ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۶۵۹

کسی کو را بُوَد در طَبْعْ سُستی
نخواهد هیچ کَس را تَنْدُرستی

مَدِه دامَن به دستانِ حَسودان
که ایشان می‌کَشَندَت سویِ پَستی

زیان تَر خویش را و دیگران را
نباشد چون حَسَد در جُمله هستی

هَلا بِشْکَن دل و دامِ حَسودان
وَگَر نی پُشتِ بَختِ خود شِکَستی

از این اِخْوان چو بُبْریدی چو یوسُف
عزیزِ مصری و از گُرگ رَستی

اگر حاسِد دو پایَت را ببوسَد
به باطِن می‌زَنَد خَنْجَر دودستی

ندارد مِهْر، مُهْره‌یْ او چه گشتی؟
ندارد دل، دلْ اَنْدَر وِیْ چه بَستی؟

اگر در حِصْنِ تَقوی راه یابی
زِ حاسِد وَزْ حَسَد جاوید رَستی

اگر چه شیرگیری، تَرکِ او کُن
نه آن شیر است کِش گیری به مَستی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۶۵۸
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۶۶۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.