۲۴۸ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۶۴۱

ز کوه غم دل و دست گشاده را غم نیست
که سنگ، بار نگردد به دل فلاخن را

دلیل جوهر ذاتی است با ضعیفان خلق
که تیغ تیز رباید ز خاک سوزن را

نکرده سیر دل و چشم خوشه چینان را
به خانه نقل مکن زینهار خرمن را

گناه ماست شب وصل اگر بود کوتاه
کند به موسم حج کعبه جمع دامن را

به کفر و دین شده ام از صفای دل یکرنگ
که رنگ ظرف بود آبهای روشن را

میان قهر خدا و عدو مشو حایل
به انتقام الهی گذار دشمن را

چنان ز چشم بد خاکیان هراسانم
که میل می کشم از آه، چشم روزن را

کشید هر که ز خصم انتقام خود صائب
ز انتقام خدا امن کرد دشمن را

مکن دلیر نگاه آن بیاض گردن را
به تیره شب مکن اندوده صبح روشن را
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۶۴۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۶۴۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.