هوش مصنوعی:
این شعر از صائب تبریزی بیانگر احساسات عمیق شاعر دربارهی رنجها و سختیهای زندگی، فقر معنوی و مادی، و ناامیدی از دنیا است. شاعر از بیعدالتیهای زمانه، بیتوجهی دیگران به ارزشهای واقعی، و تحمل رنجهای جسمی و روحی سخن میگوید. او همچنین به فقر درونی و ظاهری خود اشاره میکند و از این که دیگران از سایهی او بهره میبرند اما به او توجهی ندارند، شکایت دارد.
رده سنی:
16+
متن دارای مفاهیم عمیق فلسفی و عرفانی است که درک آنها به بلوغ فکری و تجربهی زندگی نیاز دارد. همچنین، بیان رنجها و ناامیدیهای شاعر ممکن است برای مخاطبان جوانتر سنگین باشد.
غزل شمارهٔ ۷۱۹
شد استخوان ز دور فلک توتیا مرا
باری دگر نماند درین آسیا مرا
درویشیم به سایه دیوار می برد
هر چند زیر بال خود آرد هما مرا
فارغ ز کام هر دو جهانم که کرده است
حیرانی جمال تو بی مدعا مرا
در یتیم را چه شناسد صدف که چیست؟
سهل است اگر سپهر نداند بها مرا
مهمان کشت خویشم، اگر نیک اگر بدست
حاشا که هیچ شکوه بود از قضا مرا
خشم است خوردن من و عیب است پوششم
این است از زمانه لباس و غذا مرا
در معنیم فقیر و به صورت توانگرم
چون غنچه هست خرقه به زیر قبا مرا
پای به خواب رفته کوه تحملم
نتوان به تیغ کرد ز دامن جدا مرا
از کوه غم اگر چه دو تا گشته قامتم
نشکسته است آبله در زیر پا مرا
خون در تلاش جامه الوان نمی خورم
سالی بس است کعبه صفت یک قبا مرا
از چرخ منت پر کاهی نمی کشم
گر استخوان ز درد شود کهربا مرا؟
از سایه ام اگر چه به دولت رسند خلق
یک مشت استخوان نبود چون هما مرا
صائب نبسته است کسی پای سیر من
زندان شده است بند گران وفا مرا
باری دگر نماند درین آسیا مرا
درویشیم به سایه دیوار می برد
هر چند زیر بال خود آرد هما مرا
فارغ ز کام هر دو جهانم که کرده است
حیرانی جمال تو بی مدعا مرا
در یتیم را چه شناسد صدف که چیست؟
سهل است اگر سپهر نداند بها مرا
مهمان کشت خویشم، اگر نیک اگر بدست
حاشا که هیچ شکوه بود از قضا مرا
خشم است خوردن من و عیب است پوششم
این است از زمانه لباس و غذا مرا
در معنیم فقیر و به صورت توانگرم
چون غنچه هست خرقه به زیر قبا مرا
پای به خواب رفته کوه تحملم
نتوان به تیغ کرد ز دامن جدا مرا
از کوه غم اگر چه دو تا گشته قامتم
نشکسته است آبله در زیر پا مرا
خون در تلاش جامه الوان نمی خورم
سالی بس است کعبه صفت یک قبا مرا
از چرخ منت پر کاهی نمی کشم
گر استخوان ز درد شود کهربا مرا؟
از سایه ام اگر چه به دولت رسند خلق
یک مشت استخوان نبود چون هما مرا
صائب نبسته است کسی پای سیر من
زندان شده است بند گران وفا مرا
وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۳
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۷۱۸
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۷۲۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.