۲۱۲ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۷۶۴

دایم شکفته است دل داغدار ما
موقوف وقت نیست چو عنبر بهار ما

فارغ ز کعبه ایم و ز بتخانه بی نیاز
خاک مراد ماست دل خاکسار ما

آتش به پرده سوزی اسرار عشق نیست
رحم است بر دلی که شود رازدار ما

صد پیرهن ز دامن صبح است پاکتر
دامان گل ز شبنم شب زنده دار ما

خوش داشتیم وقت حریفان بزم را
چون می، گذشت اگر چه به تلخی مدار ما

شد پاره ای ز تن، دل ما از فسردگی
خامی به رنگ برگ برآورد بار ما

در روزگار ما دل بی درد و داغ نیست
در سنگ همچو سوخته گیرد شرار ما

از صدق، هر دو دست به دامان شب زدیم
تا همچو صبح، تنگ شکر شد کنار ما

گوهر حریف گرد یتیمی نمی شود
نتوان فشاند دامن ناز از غبار ما

صائب چو خضر روی خزان فنا ندید
شد سبز هر که از سخن آبدار ما
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۷۶۳
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۷۶۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.