۲۳۰ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۷۸۱

دایم ز خود سفر چو شرر می کنیم ما
نقد حیات صرف سفر می کنیم ما

سالی دو عید مردم هشیار می کنند
در هر پیاله عید دگر می کنیم ما

در پاکی گهر ز صدف دست برده ایم
آبی که می خوریم گهر می کنیم ما

جنگ شرار و سوخته را سیر کرده ایم
از دشمن ضعیف حذر می کنیم ما

صبح وجود ما نفس واپسین ماست
در زیر تیغ خنده تر می کنیم ما

ابرو ز چشم و خال ز خط دلرباترست
چندان که در رخ تو نظر می کنیم ما

چون گردباد نیش دو صد خار می خوریم
گر جامه از غبار به بر می کنیم ما

وا می کنیم غنچه دل را به زور آه
خون در دل نسیم سحر می کنیم ما

دامن به خارزار تعلق فشانده ایم
در زیر بال خویش به سر می کنیم ما

غافل به قلب خصم شبیخون نمی زنیم
اول ز عزم خویش خبر می کنیم ما

شیرینی فسانه ما نیست گفتنی
در شیر ماهتاب شکر می کنیم ما

از رخنه دل است، رهی گر به دوست هست
زین راه، اختیار سفر می کنیم ما

هر ماه نو که از افق حسن سرزند
در عرض یک دو هفته قمر می کنیم ما

چون آفتاب شهره آفاق می شود
در هر ستاره ای که نظر می کنیم ما

ای قدردان گوهر پاکیزه گوهران
بازآ، وگرنه عزم سفر می کنیم ما

صائب فریب نعمت الوان نمی خوریم
روزی خود ز خون جگر می کنیم ما
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۷۸۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۷۸۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.