۱۹۲ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۷۹۶

ای روشن از فروغ تو چشم چراغ ها
پر گل ز جوش حسن تو دامان باغها

نوروز شد که جوش زند خون باغ ها
از بوی گل، پری زده گردد دماغ ها

در رهگذار باد سحرگاه، نوبهار
از خیرگی ز لاله فروزد چراغ ها

چون روی شرمگین که برآرد عرق ز خود
از خود شراب لعل برآرد ایاغ ها

در جستجوی غنچه پوشیده روی تو
چون بوی گل شدند پریشان، سراغها

در خاک و خون نشسته بوی تو نافه ها
خرمن به بادداده زلف دماغ ها

زان چاشنی که لعل تو در کار باده کرد
عمری است می مکند لب خود ایاغ ها

مردان به دیگری نگذارند کار خویش
خود داشتند ماتم خود را چراغ ها

روزی که خنده مهر نمکدان او شکست
برداشتند کاسه دریوزه، داغ ها

نوری نمانده است به چشم ستارگان
افکندنی شده است سر این چراغها

صائب ازین غزل که چراغ دل من است
افروختم به خاک فغانی چراغ ها
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۷۹۵
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۷۹۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.