۳۱۷ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۸۱۸

بی برگی ما برگ نشاط است چمن را
شیرازه گلزار بود خار و خس ما

از خامی ما عشق به زنهار درآمد
خون شد دل باغ از ثمر دیررس ما

صائب نفس سوختگان حوصله سوزست
زندان خموشی چه کند با نفس ما؟

در غنچه دل زنگ برآرد نفس ما
رسوایی گلبانگ ندارد جرس ما

همطالع بیدیم درین باغ که باشد
سر پیش فکندن ثمر پیشرس ما

در عالم حیرانی ما جوش بهارست
در ظاهر اگر خشک نماید قفس ما

ما چشم ندوزیم به عیب از هنر خلق
هرگز ننشیند به جراحت مگس ما

چون سینه خورشید نفس پخته برآریم
چون صبح ندارد رگ خامی نفس ما

بیدار شد از ناله بلبل گل تصویر
در خواب بهارست همان، دادرس ما

از باد خزان سرد نگردد دل گرمش
هر غنچه که خندید به روی قفس ما
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۸۱۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۸۱۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.