هوش مصنوعی:
این شعر عاشقانه و عرفانی از درد عشق، رنجهای روحی، و امید به یار سخن میگوید. شاعر از سوز عشق، بیقراری دل، و وابستگی به معشوق مینویسد و در عین حال، به صلح درونی و رضایت از تقدیر اشاره دارد. همچنین، مضامینی مانند توکل، دعا، و پذیرش رنجهای زندگی در آن دیده میشود.
رده سنی:
16+
متن دارای مضامین عمیق عرفانی و عاشقانه است که درک آن به بلوغ فکری و تجربهی احساسی نیاز دارد. همچنین، برخی از مفاهیم مانند رنج عشق و فلسفهی زندگی ممکن است برای مخاطبان جوانتر سنگین یا نامفهوم باشد.
غزل شمارهٔ ۸۲۹
از سوز عشق چون شمع راحت کجاست ما را؟
تن بوته گدازست تا سر بجاست ما را
راه سلوک ما را از خار می کند پاک
این آتشی که از شوق در زیر پاست ما را
از آشنای بسیار شادند اگر دگرها
شادیم کز دو عالم یک آشناست ما را
داریم بس که وحشت از دوستان رسمی
هر رنجشی که بیجاست لطف بجاست ما را
از روزهای کوتاه باشد درازی شب
از نارسایی بخت آه رساست ما را
بر آبگینه ما زنگ مخالفت نیست
با خوب و زشت عالم صلح و صفاست ما را
با صد زبان نداریم یارای شکوه کردن
چون غنچه دل پر از خون زین ماجراست ما را
از گل به دیدن گل از چیدنیم قانع
هر برگ این گلستان دست دعاست ما را
وقت است همچو قارون ما را کند زمین گیر
بندی که از علایق بر دست و پاست ما را
از بی قراری دل عالم بود پر از شور
دنیاست آرمیده گر دل بجاست ما را
سر زیر پر کشیدن بهتر ز سرفرازی است
بال شکسته خود بال هماست ما را
چون آب بی قراریم از تشنه چشمی حرص
هر چند ضامن رزق نه آسیاست ما را
آید چسان به ساحل سالم سفینه ما؟
بر ناخدا توکل بیش از خداست ما را
از عزم ناقص خود یک جو خبر نداریم
چون کاه بال پرواز از کهرباست ما را
خالی ز دامن شب دست دعا نیاید
در دور خط به جانان امیدهاست ما را
تا دیده است گریان ما زنده ایم چون شمع
از اشک خویش صائب آب بقاست ما را
تن بوته گدازست تا سر بجاست ما را
راه سلوک ما را از خار می کند پاک
این آتشی که از شوق در زیر پاست ما را
از آشنای بسیار شادند اگر دگرها
شادیم کز دو عالم یک آشناست ما را
داریم بس که وحشت از دوستان رسمی
هر رنجشی که بیجاست لطف بجاست ما را
از روزهای کوتاه باشد درازی شب
از نارسایی بخت آه رساست ما را
بر آبگینه ما زنگ مخالفت نیست
با خوب و زشت عالم صلح و صفاست ما را
با صد زبان نداریم یارای شکوه کردن
چون غنچه دل پر از خون زین ماجراست ما را
از گل به دیدن گل از چیدنیم قانع
هر برگ این گلستان دست دعاست ما را
وقت است همچو قارون ما را کند زمین گیر
بندی که از علایق بر دست و پاست ما را
از بی قراری دل عالم بود پر از شور
دنیاست آرمیده گر دل بجاست ما را
سر زیر پر کشیدن بهتر ز سرفرازی است
بال شکسته خود بال هماست ما را
چون آب بی قراریم از تشنه چشمی حرص
هر چند ضامن رزق نه آسیاست ما را
آید چسان به ساحل سالم سفینه ما؟
بر ناخدا توکل بیش از خداست ما را
از عزم ناقص خود یک جو خبر نداریم
چون کاه بال پرواز از کهرباست ما را
خالی ز دامن شب دست دعا نیاید
در دور خط به جانان امیدهاست ما را
تا دیده است گریان ما زنده ایم چون شمع
از اشک خویش صائب آب بقاست ما را
وزن: مفعول فاعلاتن مفعول فاعلاتن (مضارع مثمن اخرب)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۶
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۸۲۸
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۸۳۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.