۳۴۲ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۶۸۵

دِگَرباره شَهِ ساقی رَسیدی
مرا در حَلقهٔ مَستانْ کَشیدی

دِگَرباره شِکَستی تو به‌ها را
به جامی پَرده‌ها را بَردَریدی

دِگَربار، ای خیالِ فِتْنه انگیز
چو میْ بر مَغزِ مَستانْ بَردَویدی

بیا ای آهو از نافَت پَدید است
که از نَسرین و نیلوفر چَریدی

همه صَحرا گُل است و اَرغَوان است
بِدان یک دَم که در صَحرا دَمیدی

مَکُن ای آسْمان ناموسْ کَم کُن
که از سودایِ ماهِ من خَمیدی

بگو ای جان وَگَر نی من بگویم
که از شَرمِ جَمالَش ناپَدیدی

بگویم ای بهشت این دَم به گوشَت
که بی‌او بَسته‌ییّ و بی‌کلیدی

چو خاتونانِ مصری، ای شَفَق تو
چو دیدی یوسُفَم را کَف بُریدی

بِدیدم دوشْ کِبْریتی به دَستَت
یَقین کردم که دیکی می‌پَزیدی

تو هم ای دلْ دَران مَطْبَخ که او بود
پَس دیوار، چیزی می‌شنیدی

نه عیدی که دو بار آید به سالی
به رَغْمِ عید هر روزی تو عیدی

خداوندا به قُدرتْ بی‌نَظیری
که حُسنی، لانَظیری، بَرتَنیدی

چُنین نوری دَهی اِشْکَمْبه‌یی را
چُنینی را گِزافه کِی گُزیدی؟

بگو ای گُل که این لُطف از کِه داری؟
نه خارِ خُشک بودی؟ می‌خَلیدی؟

تو هم ای چَشم، جِنْسِ خاک بودی
بِگُفتی من چه بینم؟ هم بِدیدی

تو هم ای پای، بَرجا مانده بودی
دَوانیدَت دَواننده، دَویدی

دَمِ عیسیّ و عِلْمَش را عَدوّی
عَجَب ای خَر بدین دَعوت رَسیدی

چو مالْ این عِلْم مانَد مُرده ریگَت
نه تو مانی، نه عِلْمی که گُزیدی

جهانِ پیر را گفتم جوان شو
بِبین بَختِ جوان، تا کِی قَدیدی؟

بیا امّید بین، که نیک نَبْوَد
دَرین امّیدِ بی‌حَد، ناامیدی

بِدو پیوندم، از گفتن بِبُرَّم
نَبُرَّم زان شَهی که تو بُریدی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۶۸۴
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۶۸۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.