هوش مصنوعی:
این متن شعری عرفانی و اخلاقی است که بر ضرورت رهایی از تعلقات دنیوی، پاکسازی نفس، قناعت، و تقویت رابطه با خدا تأکید دارد. شاعر با استفاده از استعارههای زیبا مانند «گسستن از کونین» و «شکستن خویش»، مخاطب را به سمت سلوک معنوی و خودشناسی راهنمایی میکند.
رده سنی:
16+
مفاهیم عمیق عرفانی و فلسفی موجود در متن برای درک و تجزیهوتحلیل، به بلوغ فکری و تجربهی زندگی نیاز دارد. نوجوانان زیر 16 سال ممکن است در فهم برخی استعارهها و پیامهای نهفته دچار مشکل شوند.
غزل شمارهٔ ۹۳۴
روی از عالم بگردان گر لقا می بایدت
بگسل از کونین اگر زلف دو تا می بایدت
روشنی چشم از جواهر سرمه مردم مدار
خویش را در هم شکن گر توتیا می بایدت
فقر را با نقشبندان تعلق کار نیست
هستی از تن پروران تا بوریا می بایدت
شمع دل را از هواهای مخالف پاس دار
وقت رفتن گر چراغی پیش پا می بایدت
سایه کن بر فرق خورشید افسران روزگار
چتر اگر بر فرق سر روز جزا می بایدت
گریه در دنبال باشد خنده بی وقت را
خنده زن چون گل اگر در خون شنا می بایدت
تازه رویان غوطه در دریای رحمت می زنند
خلق کن با خلق، اگر لطف خدا می بایدت
شد ز اکسیر قناعت خون آهو مشک تر
خون خور و تن زن اگر مشک ختا می بایدت
از سعادتمندی ذاتی نداری بهره ای
تا برات سایه از بال هما می بایدت
خانه دربسته فانوس حضور خاطرست
مهر زن بر لب اگر خاطر بجا می بایدت
تا چو تیر از سینه چرخ مقوس بگذری
چون الف از راستی در کف عصا می بایدت
این پریشان اختلاطی ها گل بیگانگی است
آشنای خود نه ای تا آشنا می بایدت
ماه را آمیزش انجم سیه دل کرده است
فرد شو چون مهر تابان گر ضیا می بایدت
ای که می لرزی به شمع دولت بیدار خویش
گرد خود فانوسی از دست دعا می بایدت
خانه دربسته می جویند مهمانان غیب
غنچه بنشین گر نسیم آشنا می بایدت
نی درین بستانسرا تا برگ دارد بی نواست
برگ را از خود بیفشان گر نوا می بایدت
موج بی پروا چه بال و پر گشاید در حباب؟
صائب از گردون برون رو گر فضا می بایدت
(این جواب آن غزل صائب که راغب گفته است
از جهان بیگانه شو گر آشنا می بایدت)
بگسل از کونین اگر زلف دو تا می بایدت
روشنی چشم از جواهر سرمه مردم مدار
خویش را در هم شکن گر توتیا می بایدت
فقر را با نقشبندان تعلق کار نیست
هستی از تن پروران تا بوریا می بایدت
شمع دل را از هواهای مخالف پاس دار
وقت رفتن گر چراغی پیش پا می بایدت
سایه کن بر فرق خورشید افسران روزگار
چتر اگر بر فرق سر روز جزا می بایدت
گریه در دنبال باشد خنده بی وقت را
خنده زن چون گل اگر در خون شنا می بایدت
تازه رویان غوطه در دریای رحمت می زنند
خلق کن با خلق، اگر لطف خدا می بایدت
شد ز اکسیر قناعت خون آهو مشک تر
خون خور و تن زن اگر مشک ختا می بایدت
از سعادتمندی ذاتی نداری بهره ای
تا برات سایه از بال هما می بایدت
خانه دربسته فانوس حضور خاطرست
مهر زن بر لب اگر خاطر بجا می بایدت
تا چو تیر از سینه چرخ مقوس بگذری
چون الف از راستی در کف عصا می بایدت
این پریشان اختلاطی ها گل بیگانگی است
آشنای خود نه ای تا آشنا می بایدت
ماه را آمیزش انجم سیه دل کرده است
فرد شو چون مهر تابان گر ضیا می بایدت
ای که می لرزی به شمع دولت بیدار خویش
گرد خود فانوسی از دست دعا می بایدت
خانه دربسته می جویند مهمانان غیب
غنچه بنشین گر نسیم آشنا می بایدت
نی درین بستانسرا تا برگ دارد بی نواست
برگ را از خود بیفشان گر نوا می بایدت
موج بی پروا چه بال و پر گشاید در حباب؟
صائب از گردون برون رو گر فضا می بایدت
(این جواب آن غزل صائب که راغب گفته است
از جهان بیگانه شو گر آشنا می بایدت)
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۸
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۹۳۳
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۹۳۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.