هوش مصنوعی:
این متن شعری عرفانی است که در آن شاعر از دل به عنوان نی یاد میکند که به سوی آتش (عشق الهی) میل دارد. شاعر بیان میکند که وجود انسان مانند نی است که از عشق الهی تغذیه میشود و به سوی آن جذب میشود. در ادامه، شاعر از نور و لطافت عشق الهی سخن میگوید و بیان میکند که این نور باعث گدازش و تحول در وجود انسان میشود. در پایان، شاعر از شمس الدین تبریزی به عنوان منبع الهام خود یاد میکند.
رده سنی:
16+
این متن دارای مفاهیم عمیق عرفانی و فلسفی است که درک آن نیاز به بلوغ فکری و تجربهی زندگی دارد. همچنین، استفاده از استعارهها و نمادهای پیچیده ممکن است برای خوانندگان جوانتر دشوار باشد.
غزل شمارهٔ ۲۶۹۵
مَتاز ای دل سویِ دریایِ ناری
که میتَرسَم که تابِ نارْ ناری
وجودت از نِی و دارد نَوایی
زِ نِی هر دَم نَوایی نو بَرآری
نِیِسْتانَت ندارد تابِ آتش
وَگَر چه تو زِ نِی شهری بَرآری
میانِ شَهرِ نِی مَنْشین بر آذر
که هر سو شُعله اَنْدَر شُعله داری
اگر نِی سویِ آتشْ مَیْل دارد
چو مَیْلِ رِزْق، سویِ رِزْق خواری
نیازِ آتش است آن مَیْلِ نِیها
که آتشْ رِزْق میخواهد به زاری
به هر چِت نِی بّفَرماید، تو نی کُن
خِلافِ نِی بِکُن از شَهریاری
خِلافَش کردی و نِی در کَمین است
چو نِی کم شُد، سَرِ دیگر نَخاری
پَدید آید تو را ناگَهْ وجودی
نه نِی دارد نه شِکَّر، آنچه داری
یکی نوری، لَطیفی، جانْ فَزایی
دَرو میْهایِ گوناگونِ کاری
گُشایی پَرّ و بالی کَزْ حَلاوَت
نِمایی لُطفهایِ لاله زاری
میانِ این چُنین نوری نِمایَد
دِگَر خورشید و جانها چون ذَراری
به نورِ او بِسوزی پَرِّ خود را
زِ شیرینیِّ نورَش، گَردی عاری
زِ ناله واشِکافَد قُرصِ خورشید
که گُلْ گُل وادَهَد، هم خار، خاری
زبان وامانْد زین پَسْ از بَیانَش
زبان را کار، نَقْش است و نِگاری
نِگار و نَقْشْ چون گُلبَرگ باشد
گُدازیده شود چون آب واری
بَران ساحل که ای ن گُلها گُدازید
اگر خواهی تو مَستیّ و خُماری
هَمیگو نامِ شَمسُ الدّینِ تبریز
کَزو این کارها را بَرگُزاری
که میتَرسَم که تابِ نارْ ناری
وجودت از نِی و دارد نَوایی
زِ نِی هر دَم نَوایی نو بَرآری
نِیِسْتانَت ندارد تابِ آتش
وَگَر چه تو زِ نِی شهری بَرآری
میانِ شَهرِ نِی مَنْشین بر آذر
که هر سو شُعله اَنْدَر شُعله داری
اگر نِی سویِ آتشْ مَیْل دارد
چو مَیْلِ رِزْق، سویِ رِزْق خواری
نیازِ آتش است آن مَیْلِ نِیها
که آتشْ رِزْق میخواهد به زاری
به هر چِت نِی بّفَرماید، تو نی کُن
خِلافِ نِی بِکُن از شَهریاری
خِلافَش کردی و نِی در کَمین است
چو نِی کم شُد، سَرِ دیگر نَخاری
پَدید آید تو را ناگَهْ وجودی
نه نِی دارد نه شِکَّر، آنچه داری
یکی نوری، لَطیفی، جانْ فَزایی
دَرو میْهایِ گوناگونِ کاری
گُشایی پَرّ و بالی کَزْ حَلاوَت
نِمایی لُطفهایِ لاله زاری
میانِ این چُنین نوری نِمایَد
دِگَر خورشید و جانها چون ذَراری
به نورِ او بِسوزی پَرِّ خود را
زِ شیرینیِّ نورَش، گَردی عاری
زِ ناله واشِکافَد قُرصِ خورشید
که گُلْ گُل وادَهَد، هم خار، خاری
زبان وامانْد زین پَسْ از بَیانَش
زبان را کار، نَقْش است و نِگاری
نِگار و نَقْشْ چون گُلبَرگ باشد
گُدازیده شود چون آب واری
بَران ساحل که ای ن گُلها گُدازید
اگر خواهی تو مَستیّ و خُماری
هَمیگو نامِ شَمسُ الدّینِ تبریز
کَزو این کارها را بَرگُزاری
وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۸
۱۰۳۸
حمایت مالی از گوهرین
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۶۹۴
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۶۹۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.