۳۶۸ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۶۹۶

مرا در خَنده می‌آرَد بهاری
مرا سَرگشته می‌دارد خُماری

مرا در چَرخْ آورده‌‌‌ست ماهی
مرا بی‌یار گَردانید یاری

چو تاری گشتم از آوازِ چَنگی
نوایَش فاش و پیدا نیست تاری

جهانی چون غُباری، او بَراَنْگیخت
که پنهان شُد چو بادی در غُباری

حَیاتی چون شَرارْ آن شَهْ بَراَفْروخت
که پنهان شُد چو سوزی در شَراری

جَمالِ گُلْسِتان آن کَس بَرآراست
که پنهان شُد چو گُلْ در جانِ خاری

دِلَم گوید که ساقی را تو می‌گو
که جانَم مَستِ آن باقی‌ست، باری

دِلَم چون آیِنِه خاموشِ گویاست
به دستِ بوالْعَجَب آیینه داری

کَزو در آینه ساعت به ساعت
هَمی‌تابَد عَجَب نَقْش و نِگاری
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۶۹۵
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۶۹۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.