هوش مصنوعی:
این شعر عاشقانه و عرفانی، بیانگر درد و رنج عاشق از جدایی و بیقراری است. شاعر از معشوق خود میخواهد که به او توجه کند و او را از این رنج نجات دهد. او از عشق و وفاداری خود سخن میگوید و از سنگدلی معشوق شکایت میکند. در نهایت، شاعر آرزو میکند که عشقش جاودانه بماند و به کام دل برسد.
رده سنی:
16+
این شعر دارای مفاهیم عمیق عرفانی و عاشقانه است که درک آن نیاز به بلوغ فکری و تجربهی زندگی دارد. همچنین، برخی از مفاهیم مانند جدایی، بیقراری و درد عشق ممکن است برای مخاطبان جوانتر قابل درک نباشد.
غزل شمارهٔ ۲۶۹۸
خداوندا زکاتِ شهریاری
زِ من مَگْذَر شتاب، اَرْ مِهْر داری
هَلا آهستهتَر ای بَرقِ سوزان
که شُد چَشمَم زِ تو ابرِ بهاری
نمیتانَد نَظَر کَنْدَر رِکابَت
رَسَد در گَردِ مَرکَب از نِزاری
عِنان دَرکَش، پیاده پَروَری کُن
که خورشیدیّ و عالَمْ بیتو تاری
جُدایی نیست این، تَلْخیِّ نَزْع است
گِلویِ ما به هِجرانْ میفَشاری
چو سایه میدَوَد جانْ در پِیِ تو
گُذشت از سایه، جانْ در بیقَراری
به رویِ او دِلا بس باده خوردی
بِدینْ تَلْخی، ازان رو در خُماری
چه باشد ای جَمالَت ساقیِ جان
خُماری را به رَحْمَت سَر بِخاری؟
نه دستِ من گرفتی، عَهد کردن؟
که ما را تا قیامَتْ دستْ یاری؟
زِ دستِ عَهدِ تو از دست رفتم
به جانِ تو که دست از من نداری
کِه یارَد با تو دیگر عَهد کردن؟
که تو سنگین دلی، بیزینهاری
تو خیره کُش تَری، یا چَشم مَستَت؟
که بر خسته دِلانَش میگُماری
حَدیثِ چَشمِ تو گفتم، دِلَم رفت
به دریای فَنا و جانْسِپاری
دلِ من رفت، عشقَت را بَقا باد
در اِقْبال و مُراد و کامْکاری
بِزی ای عشق بَهرِ عاشقان را
اَبَد، تا کارشان را میگُزاری
زِ من مَگْذَر شتاب، اَرْ مِهْر داری
هَلا آهستهتَر ای بَرقِ سوزان
که شُد چَشمَم زِ تو ابرِ بهاری
نمیتانَد نَظَر کَنْدَر رِکابَت
رَسَد در گَردِ مَرکَب از نِزاری
عِنان دَرکَش، پیاده پَروَری کُن
که خورشیدیّ و عالَمْ بیتو تاری
جُدایی نیست این، تَلْخیِّ نَزْع است
گِلویِ ما به هِجرانْ میفَشاری
چو سایه میدَوَد جانْ در پِیِ تو
گُذشت از سایه، جانْ در بیقَراری
به رویِ او دِلا بس باده خوردی
بِدینْ تَلْخی، ازان رو در خُماری
چه باشد ای جَمالَت ساقیِ جان
خُماری را به رَحْمَت سَر بِخاری؟
نه دستِ من گرفتی، عَهد کردن؟
که ما را تا قیامَتْ دستْ یاری؟
زِ دستِ عَهدِ تو از دست رفتم
به جانِ تو که دست از من نداری
کِه یارَد با تو دیگر عَهد کردن؟
که تو سنگین دلی، بیزینهاری
تو خیره کُش تَری، یا چَشم مَستَت؟
که بر خسته دِلانَش میگُماری
حَدیثِ چَشمِ تو گفتم، دِلَم رفت
به دریای فَنا و جانْسِپاری
دلِ من رفت، عشقَت را بَقا باد
در اِقْبال و مُراد و کامْکاری
بِزی ای عشق بَهرِ عاشقان را
اَبَد، تا کارشان را میگُزاری
وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۵
۱۴۵۵
حمایت مالی از گوهرین
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۶۹۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۶۹۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.