۲۵۱ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۱۴۰

نه همین سرگشته ما را دور گردون کرده است
خضر را خون در جگر این نعل وارون کرده است

مهره مومی است در سر پنجه او آسمان
آن که حال ما اسیران را دگرگون کرده است

قمری ما از پریشان ناله های دلفریب
سرو را آشفته تر از بید مجنون کرده است

گر چه ما چون سرو آزادیم از قید لباس
همت ما دست ازین نه خرقه بیرون کرده است

دامن معنی به آسانی نمی آید به دست
سرو یک مصرع تمام عمر موزون کرده است

در ته گرد کسادی، گوهر شهوار من
خاک عالم را سبک در چشم قارون کرده است

می کنم در کوچه گردی سیر صحرای جنون
وسعت مشرب مرا فارغ ز هامون کرده است

برنمی آرند سر از زیر بال بلبلان
بس که گلها را خجل آن روی گلگون کرده است

هر چه با ما می کند، تدبیر ناقص می کند
درد ما را این طبیب خام افزون کرده است

بس که تشریف بهاران نارسا افتاده است
تاک از یک آستین، صد دست بیرون کرده است

آنچه در دامان کهسارست صائب لاله نیست
سنگ را محرومی فرهاد دلخون کرده است
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۱۳۹
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۱۴۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.