۲۲۴ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۱۸۸

بی جمالت مردمک آیینه نزدوده ای است
بی تماشای تو مژگان دست بر هم سوده ای است

عاشقان را بی خرام قامت موزون تو
سرو در مد نظر، شمشیر زهرآلوده ای است

ماه کز نظاره اش چشم جهانی روشن است
پیش خورشید جمالت قلب روی اندوده ای است

همت پیران جوانان را به مقصد رهنماست
بی کمان، تیر سبکرو پای خواب آلوده ای است

نیست غیر از دیده قربانیان، بی چشم زخم
در همه روی زمین صائب اگر آسوده ای است
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۱۸۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۱۸۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.