۳۲۳ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۷۳۲

ای ساقیِ بادهٔ مَعانی
دَردِهْ تو شَرابِ اَرغَوانی

زان بادهٔ پیرِ تَلْخِ پاسُخ
بِفْزایْ حَلاوتِ جوانی

در بَزمْ سَرایِ شاهِ جانان
نَظّارهٔ شاهِدانِ جانی

جان‌ها بینی چو روزْ روشن
از لَذَّتِ عِشرتِ شَبانی

بینی که جهانْ به حیرت آید
در حَلقهٔ خَلْقِ آن جهانی

مَهْ را زِ فَلَک فُرو فِرستَد
در مَجْلِسَشان به اَرمَغانی

وان زُهره نَوایِ خوش بَرآرَد
کو مُطربَکی‌‌‌ست آسْمانی

این‌ها به هم‌اَند و ما به خَلْوَت
با دِلْبَرِ خوبِ پُرمَعانی

رُخ بر رُخِ ما نهاد آن شَهْ
وان باقی را تو خود بِدانی

آن شاه کی است؟ شَمسِ تبریز
آن خُسروِ مُلْکِ‌ بی‌نِشانی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۷۳۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۷۳۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.