۲۴۸ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۳۷۴

بوی زلف او حواسم را پریشان کرد و رفت
برگ عیش پنج روزم را به دامان کرد و رفت

آه دود تلخکامان کار خود را می کند
زلف پندارد را خاطر پریشان کرد و رفت

ذره ای از آفتاب عشق در آفاق نیست
این شرر را کوهکن در سنگ پنهان کرد و رفت

وقت آن کان ملاحت خوش که از یک نوشخند
داغهای سینه ما را نمکدان کرد و رفت

هر که زین دریای پر آشوب سر زد چون حباب
تاج و تخت خویش را تسلیم طوفان کرد و رفت

پاس لشکر داشتن از خسروان زیبنده است
این نصیحت مور در کار سلیمان کرد و رفت

هر که بیرون آمد از دارالامان نیستی
چون شرر در اوج هستی یک دو جولان کرد و رفت

روزگار خوش عنانی خوش که کون سیل بهار
کعبه گر سنگ رهش گردید، ویران کرد و رفت

هر که صائب از حریم نیستی آمد برون
بر سر خشت عناصر یک دو جولان کرد و رفت
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۳۷۳
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۳۷۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.