هوش مصنوعی:
این شعر از صائب تبریزی، شاعر پرآوازهٔ سبک هندی، سرشار از تصاویر شعری و مضامین عرفانی و عاشقانه است. شاعر با بهکارگیری استعارهها و تشبیههای زیبا، از درد عشق، رنج غربت، وصف طبیعت و حالات درونی خود سخن میگوید. او از عناصر طبیعی مانند خار، گلستان، بلبل، ابر، و دریا برای بیان احساساتش استفاده میکند و در نهایت، عشق را آیینهای میداند که در هر گذر، رخشان است.
رده سنی:
16+
این شعر دارای مضامین عمیق عرفانی و عاشقانه است و درک کامل آن نیاز به بلوغ فکری و آشنایی با ادبیات کلاسیک فارسی دارد. همچنین، برخی از مفاهیم انتزاعی و استعاری موجود در شعر ممکن است برای مخاطبان کمسنوسال قابل درک نباشد.
غزل شمارهٔ ۱۴۱۰
دست بر هر چه فشاندم به رگ جان آویخت
دامن از هر چه کشیدم به گریبان آویخت
دامن گرمروان شعله بی زنهارست
چون مرا خار غم عشق به دامان آویخت؟
دست در دامن هر خار زند غرقه بحر
چه عجب گر ز نظر اشک به مژگان آویخت
گفتم از وادی غفلت قدمی بردارم
کوهم از پای گرانخواب به دامان آویخت
می رساند به لب چاه زنخدان خود را
هر که در دامن آن زلف پریشان آویخت
رنج غربت نکشد هر که درین فصل بهار
قفس بلبل ما را به گلستان آویخت
پرده ای بود که بر دامن محمل افکند
خون مجنون که به دامان بیابان آویخت
کشتی نوح درین بحر بود کام نهنگ
جان کسی برد که در دامن طوفان آویخت
این نه ابرست، که دود دل مرغان چمن
پرده آه به سیمای گلستان آویخت
تا نظر بر لب میگون تو افتاد مرا
همچو اخگر به کباب دل سوزان آویخت
با ادب باش که از دیده صاحب نظران
عشق در هر گذر آیینه رخشان آویخت
چه عجب صائب اگر خون چکد از منقارش
نغمه سنجی که به یک پای ز بستان آویخت
دامن از هر چه کشیدم به گریبان آویخت
دامن گرمروان شعله بی زنهارست
چون مرا خار غم عشق به دامان آویخت؟
دست در دامن هر خار زند غرقه بحر
چه عجب گر ز نظر اشک به مژگان آویخت
گفتم از وادی غفلت قدمی بردارم
کوهم از پای گرانخواب به دامان آویخت
می رساند به لب چاه زنخدان خود را
هر که در دامن آن زلف پریشان آویخت
رنج غربت نکشد هر که درین فصل بهار
قفس بلبل ما را به گلستان آویخت
پرده ای بود که بر دامن محمل افکند
خون مجنون که به دامان بیابان آویخت
کشتی نوح درین بحر بود کام نهنگ
جان کسی برد که در دامن طوفان آویخت
این نه ابرست، که دود دل مرغان چمن
پرده آه به سیمای گلستان آویخت
تا نظر بر لب میگون تو افتاد مرا
همچو اخگر به کباب دل سوزان آویخت
با ادب باش که از دیده صاحب نظران
عشق در هر گذر آیینه رخشان آویخت
چه عجب صائب اگر خون چکد از منقارش
نغمه سنجی که به یک پای ز بستان آویخت
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۲
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۴۰۹
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۴۱۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.