۲۲۳ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۴۲۴

در کمین این فلک سخت کمانی که تراست
عاقبت گرد برآرد ز نشانی که تراست

نعمت روی زمین چشم ترا سیر نکرد
چه کند خاک به چشم نگرانی که تراست؟

ریخت دندان تو چون اختر صبح از پیری
مشرق شکر نگردید دهانی که تراست

قامتت بید موله شد و چون سرو کشد
سر به عیوق، تمنای جوانی که تراست

در ریاضی که بود دولت گل پا به رکاب
چه اقامت کند این برگ خزانی که تراست؟

استخوانهای ترا پیشتر از خاک شدن
توتیا می کند این خواب گرانی که تراست

صرف کن چون مه نو توشه خود را زنهار
تا شود قرص تمام این لب نانی که تراست

قامتت خم شد و هموار نگشتی صائب
دم شمشیر بود پشت کمانی که تراست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۴۲۳
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۴۲۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.