۲۰۴ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۴۲۹

کار سرجوش کند درد ایاغی که مراست
پر طاوس بود پای چراغی که مراست

نکند شبنم گل ریگ روان را سیراب
تر نگردد ز می ناب دماغی که مراست

خانه خلق اگر از روزنه روشن گردد
دل سیه می شود از روزن داغی که مراست

نیست محتاج به شمع دگران خانه من
هم ز سرگرمی خویش است چراغی که مراست

نیست چون لاله مرا چشم به دست دگران
می برون آورد از خویش ایاغی که مراست

قسمت خال ز کنج دهن خوبان نیست
صائب از روی زمین کنج فراغی که مراست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۴۲۸
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۴۳۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.