۲۸۶ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۴۳۶

آن که از بال هما افسر دولت می خواست
کاش از سایه دیوار قناعت می خواست

داشت از ریگ روان لنگر آرام طمع
آن که از جان سبکسیر اقامت می خواست

نیست گر مرتبه فقر زیاد از دولت
شاه از گوشه نشینان ز چه همت می خواست؟

داشت از جام نگون باده گلرنگ طمع
آن که آسودگی از افسر دولت می خواست

جرأت حرف که را بود به دیوان حساب؟
عذر تقصیر مرا گر نه خجالت می خواست

که به این عمر کم از عهده برون می آمد؟
گر خدا شکر به اندازه نعمت می خواست

زنگ در دل ز کلامم نتواند شد سبز
طوطیی همچو من آن آینه طلعت می خواست

داشت باران طمع از کاغذ ابری صائب
از لئیمان جهان آن که سخاوت می خواست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۴۳۵
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۴۳۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.