۲۱۳ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۴۴۲

میوه و تخم و گل عالم امکان پوچ است
سر به سر دانه این مزرع ویران پوچ است

هر سری کز می گلرنگ نباشد لبریز
چون کدو در نظر باده پرستان پوچ است

هر حبابی که هوای تو ندارد در مغز
سر برآرد اگر از چشمه حیوان پوچ است

تیر باران حوادث چه کند با عاشق؟
پیش شیران قوی پنجه نیستان پوچ است

هر که سجاده خود بر سر آب اندازد
همچو کف در نظر همت مردان پوچ است

دل خونین نشود با دهن خندان جمع
لاف خونین دلی از پسته خندان پوچ است

هر کجا خامه صائب در گفتار زند
یکقلم زمزمه مرغ خوش الحان پوچ است
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۴۴۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۴۴۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.