۲۱۱ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۴۵۴

از شکر چاشنی ناله نی بیشترست
اینقدر حسن گلوسوز کجا با شکرست؟

در وطن اهل هنر داغ غریبی دارند
در صدف گرد یتیمی به جبین گهرست

برنگردد ز غلط کرده خود حسن غیور
ورنه از آینه چشم و دل ما پاکترست

از سخن بیش تمتع به سخن سنج رسد
از گهر بهره غواص همین یک نظرست

زاهد از ترک ندارد غرضی جز شهرت
سکه از بهر روایی است که پشتش به زرست

جاهل آن به که به گفتار دهن نگشاید
کودکان را ز لب بام خطر بیشترست

پاس دم دار گر از عمر بقا می طلبی
که بر این مرغ گرفتار، نفس بال و پرست

ساکن از شیشه ساعت نشود ریگ روان
گر چه در جسم بود روح همان در سفرست

پیش چشمی که بود تخم امیدش در خاک
رگ ابری که ندارد گهری نیشترست

مکش از مالش ایام چو بی دردان سر
که چو تن سوده شود صندل صد دردسرست

خواب شیرین بودش بستر و بالین صائب
خانه هر که چو زنبور عسل مختصرست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۴۵۳
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۴۵۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.