۴۲۰ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۴۵۳

نیست آرام در آن دل که هوس بسیارست
شررآمیز بود شعله چو خس بسیارست

دل بی وسوسه از گوشه نشینان مطلب
که هوس در دل مرغان قفس بسیارست

هر قدم اری و هر خار زبان ماری است
آفت دامن صحرای هوس بسیارست

بر تهیدستی ما خنده زدن بیدردی است
به کنار آمدن از بحر ز خس بسیارست

باعث رنجش ما یک سخن سرد بس است
دل چون آیینه را نیم نفس بسیارست

ناقه و محمل و لیلی همه بی آرامند
اثر شعله آواز جرس بسیارست

از تماشای گهر نعل در آتش دارد
ورنه در سینه غواص نفس بسیارست

بر جگرسوختگانی که درین انجمنند
سینه گرم مرا حق نفس بسیارست

از بدان فیض محال است به نیکان نرسد
حق بیداری دزدان به عسس بسیارست

در پی قافله ز افسانه غفلت صائب
نتوان خفت که آواز جرس بسیارست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۴۵۲
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۴۵۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.