۲۳۰ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۴۵۵

خط شبرنگ کز او حسن بتان از خطرست
چشم عیار ترا پرده گلیم دگرست

نیست از آب گهر بر جگر تشنه لبان
از لب لعل تو داغی که مرا بر جگرست

ناامیدی است به پیغام لباسی خرسند
ور نه از یوسف ما باد صبا بیخبرست

دولتی را که بود بال هما باعث آن
پیش ارباب بصیرت به جناح سفرست

چه خیال است ز ما خاطر خاری شکند؟
پای پر آبله سوختگان دیده ورست

زنگ افسوس بود قسمتش از نقش و نگار
هر که چون آینه و آب، پریشان نظرست

دیده حسرت غواص نفس باخته ای است
هر حبابی که درین قلزم خون جلوه گرست

طالع شبنم بی شرم بلند افتاده است
ورنه از دامن گل دامن ما پاکترست

در شکرزار قناعت نبود تلخی عیش
دیده مور درین بادیه تنگ شکرست

شکوه از سنگ ندارد گهر ما صائب
هر شکستی که به گوهر رسد از هم گهرست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۴۵۴
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۴۵۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.