هوش مصنوعی:
این متن شعری عرفانی و عاشقانه است که در آن شاعر از لطف و محبت الهی، عشق، و تأثیرات آن بر قلب و روح سخن میگوید. شاعر از عقل و معامله، قیامت، دزدیدن دل، غم و شادی، و فضل الهی صحبت میکند. همچنین، بهار و طبیعت به عنوان نمادهایی از لطف و تجدید حیات ذکر شدهاند. در نهایت، شاعر از عشق و سودا و تأثیر آن بر دلهای خسته سخن میگوید.
رده سنی:
16+
این متن دارای مفاهیم عمیق عرفانی و فلسفی است که ممکن است برای مخاطبان جوانتر قابل درک نباشد. همچنین، استفاده از اصطلاحات و مفاهیم پیچیدهی ادبی و عرفانی نیاز به سطحی از بلوغ فکری و تجربهی خوانش متون ادبی دارد.
غزل شمارهٔ ۲۷۴۶
آن را کِه به لُطفْ سَر بِخاری
از عقل و مُعامله بَرآری
از یک نَظَرَت قیامَتی خاست
یا رَب تو دَران نَظَرچه داری
از لَعْلِ تو دلْ دُری بِدُزدید
دُزد است ازانْش میفَشاری
بِفْشار به غَم تو دُزدِ خود را
غَم نیست چو هم تو غم گُساری
بِفْشار که رَختِ مؤمنان را
پنهان کردهست ازعَیاری
یا مَنْ نَعَشَ الْعَبیدَ فَضْلاً
مِنْ کُلِّ مَواقِعِ الْعِثارِ
بِالْفَضْلِ اَعادَ ما فَقَدْنا
بَعْدَ الْحَوَلانِ وَ التَّواری
فَجَّرْتَ مِنَ الْهَوا عُیُوناً
فی مَرْجِ قُلُوبِنا جَواری
تَخْضَرُّ بِمائِها غُصونٌ
فِی الرُّوحِ، لَذیذَهُ الثِّمارِ
یا مَنْ غَصَبَ الْقُلُوبَ جَهْرًا
ثُمَّ اکْرَمَهُنَّ فِی السِّرارِ
دی رفت و پَریر رفت و امروز
جانْ مُنْتَظراست، تا چه آری
هر روز زِ تو وَظیفه دارد
این باز، هزار گون شکاری
بَرگیر کُلاه از سَرِ باز
تا پَر بِزَنَد دَرین صَحاری
زان پیش که میْ دَهَد مَرا دوست
آن لُطف نِمود و بُردباری
که مَست شُدم، زِ باده ماندم
اَنْدَر بَرِ لُطف و حَق گُزاری
آید از باغْ لُطف و سَبزی
آید زِ بهارْ هم بهاری
ای بادِ بهارِ عشق و سودا
بر خَسته دِلان، چه سازگاری
اُسْکُتْ، وَ افْتَحْ جَناحَ عِشْقٍ
حانَ الْجَوَلانُ فِی الْمَطارِ
خاموش که غیرِ حَرف و آواز
بی صد لُغَتِ دِگَر سَواری
از عقل و مُعامله بَرآری
از یک نَظَرَت قیامَتی خاست
یا رَب تو دَران نَظَرچه داری
از لَعْلِ تو دلْ دُری بِدُزدید
دُزد است ازانْش میفَشاری
بِفْشار به غَم تو دُزدِ خود را
غَم نیست چو هم تو غم گُساری
بِفْشار که رَختِ مؤمنان را
پنهان کردهست ازعَیاری
یا مَنْ نَعَشَ الْعَبیدَ فَضْلاً
مِنْ کُلِّ مَواقِعِ الْعِثارِ
بِالْفَضْلِ اَعادَ ما فَقَدْنا
بَعْدَ الْحَوَلانِ وَ التَّواری
فَجَّرْتَ مِنَ الْهَوا عُیُوناً
فی مَرْجِ قُلُوبِنا جَواری
تَخْضَرُّ بِمائِها غُصونٌ
فِی الرُّوحِ، لَذیذَهُ الثِّمارِ
یا مَنْ غَصَبَ الْقُلُوبَ جَهْرًا
ثُمَّ اکْرَمَهُنَّ فِی السِّرارِ
دی رفت و پَریر رفت و امروز
جانْ مُنْتَظراست، تا چه آری
هر روز زِ تو وَظیفه دارد
این باز، هزار گون شکاری
بَرگیر کُلاه از سَرِ باز
تا پَر بِزَنَد دَرین صَحاری
زان پیش که میْ دَهَد مَرا دوست
آن لُطف نِمود و بُردباری
که مَست شُدم، زِ باده ماندم
اَنْدَر بَرِ لُطف و حَق گُزاری
آید از باغْ لُطف و سَبزی
آید زِ بهارْ هم بهاری
ای بادِ بهارِ عشق و سودا
بر خَسته دِلان، چه سازگاری
اُسْکُتْ، وَ افْتَحْ جَناحَ عِشْقٍ
حانَ الْجَوَلانُ فِی الْمَطارِ
خاموش که غیرِ حَرف و آواز
بی صد لُغَتِ دِگَر سَواری
وزن: مفعول مفاعلن فعولن (هزج مسدس اخرب مقبوض محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۹
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۷۴۵
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۷۴۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.