۱۹۵ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۵۲۲

آن که در جام خضر آب بقا ریخته است
به لب تشنه ما زهر فنا ریخته است

ما نه امروز کبابیم، که معمار ازل
رنگ افلاک ز خاکستر ما ریخته است

طفلی و سنگ و گهر در نظرت یکسان است
تو چه دانی که درین خاک چها ریخته است!

نیست پرواز به بال دگران شیوه من
ورنه در سایه من بال هما ریخته است

خاک را دست به افسردن این آتش نیست
خون عشاق عیان است کجا ریخته است

ما نه آنیم که بر برگ بلرزیم چو بید
بارها دامن گل از کف ما ریخته است

صائب از چشمه آیینه کجا گیرد آب؟
آن که در شوره زمین آب بقا ریخته است
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۵۲۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۵۲۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.