۲۰۳ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۵۵۲

خارخاری که ز رفتار تو در دل مانده است
خس و خاری است که از موج به ساحل مانده است

اثری کز من بی نام و نشان هست و بجاست
گل خونی است که بر دامن قاتل مانده است

نیست یک دل که در او گوهر انصاف بود
صدفی چند درین دامن ساحل مانده است

منزل دور به غیرت فکند رهرو را
دل ز نزدیکی راه است که کاهل مانده است

خشک مغزان گهر از بحر به ساحل بردند
کشتی ماست که در دامن ساحل مانده است

چیست خشت و گل فانی که بر آن تکیه کنند
اثر آن است که از مردم کامل مانده است

رسته گشتند ز زندان جهان یک جهتان
مهره ماست که در ششدر باطل مانده است
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۵۵۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۵۵۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.