۲۲۷ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۵۶۴

مایه پرورش عالم اسباب یکی است
باغ هر چند به صد رنگ بود آب یکی است

لطف چون قهر مرا زیر و زبر می سازد
نسبت سیل به این خانه و مهتاب یکی است

محو دیدار ندارد خبر از لطف و عتاب
چشم حیرت زدگان را نمک و خواب یکی است

غافل از مستی حسنی ز جگرسوختگان
داغ در چشم تو و لاله سیراب یکی است

چه کنم آه که در دیده بی پروایان
صبر آیینه و بیتابی سیماب یکی است

عجز و قدرت نشود مانع بیباکی عشق
خانه شاه و گدا در ره سیلاب یکی است

قانع از قامت یارست به خمیازه خشک
بخت آغوش من و طالع محراب یکی است

دل سودازده را مایه سرگردانی است
حلقه چشم تو و حلقه گرداب یکی است

نیست در مشرب من ساده و نوخط را فرق
درد پیش من مخمور و می ناب یکی است

رشته جان من و رشته آن موی کمر
چون نپیچند به یکدیگر اگر تاب یکی است؟

در میان گل و مل نیست دورنگی صائب
مدت جوش گل و جوش می ناب یکی است
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۵۶۳
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۵۶۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.