۲۶۸ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۶۰۸

مهلت دور سبکسیر جهان اینهمه نیست
توشه بردار و روان شو که زمان اینهمه نیست

مرگ در چشم سبک عقل، شکوهی دارد
پیش ارباب دل این رطل گران اینهمه نیست

مشکل از خاک سر کوی تو برخاستن است
ورنه برخاستن از هر دو جهان اینهمه نیست

دردم این است که از یار جدا می گردم
گر نباشد غم جانان، غم جان اینهمه نیست

غنچه می لرزد از افسردگی خود، ورنه
با دل گرم، دم سرد خزان اینهمه نیست

آتشین رویی اگر در صف محشر باشد
چشم بستن ز تماشای جنان اینهمه نیست

گل رخسار تو دارد مدد از جای دگر
ورنه تشریف بهار گذران اینهمه نیست

غنچه گل به خموشی دل بلبل را برد
حسن گویا چو بود، تیغ زبان اینهمه نیست

میوه گر در عوض سنگ دهی، آزادی
رتبه بی بری ای سرو روان اینهمه نیست

می توان کرد به یک آه دل گردون نرم
زور در قبضه این سخت کمان اینهمه نیست

روی خود را مگر از اشک ندامت شوییم
ورنه در روی زمین آب روان اینهمه نیست

سایه را دست به خورشید نباشد صائب
دل چو بیدار بود، خواب گران اینهمه نیست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۶۰۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۶۰۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.