۳۱۴ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۶۱۲

چشم مخمور ترا حاجت می نوشی نیست
سرمه در چشم کم از داروی بیهوشی نیست

سخن تلخی اگر می گذرانی مردی
دعوی حوصله تنها به قدح نوشی نیست

خوشه ما به دهن دانه آتش دارد
برق با خرمن ما مرد هم آغوشی نیست

دست تکلیف مکن در کمرم ای رضوان
سبزه باغچه خلد، بناگوشی نیست

می توان یافت ز عنوان جبین مضمون را
هیچ علمی چو زبان دانی خاموشی نیست

در دیار ستم از نامه صد پاره ما
جای در رخنه دیوار فراموشی نیست

دردسر تا نکشی صائب ازین بیخبران
گوشه ای امن تر از عالم خاموشی نیست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۶۱۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۶۱۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.