۳۲۶ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۷۵۸

مَستِ میِ عشق را حَیا نی
وین بادهٔ عشق را بَها نی

آن عشقْ چو بَزم و بادهْ جان را
می نوشَد و مُمکنِ صَلا نی

با عقلْ بِگُفت ماجَراها
جان گفت که وَقتِ ماجَرا نی

از روح بِجُستم آن صَفا، گفت
آن هست صَفا، ولی زِ ما نی

گفتم که مَکُن نَهان ازین مِس
ای کُفْوِ تو زَرّ و کیمیا نی

کین بَرقِ حَدیثِ تو ازان است
جُز جانْ اَفْزا و دِلْرُبا نی

گفتا غَلَطی، که آن نِیَم من
ما بوالْحَسَنیم و بوالْعَلا نی

گفتم که به حَقِّ نرگسانَت
دَفعَم بِمَدِهْ به شیوه‌ها، نی

کاین غَمْزهٔ مَستِ خونیِ تو
کُشته‌‌‌ست هزار و خون بَها نی

بِاللَّهْ که تویی که‌ بی‌تویی تو
ای کِبْر تو غیرِ کِبْریا نی

گَر زان که تویی، وَ گَرنه‌یی تو
از تو گُذری دو دیده را نی

گَر فرمایی که نیست هست است
کو زَهره که گویَمَت چرا؟ نی

مِقْناطیسیّ و جانْ چو آهن
می‌آید مَست و دست و پا نی

چون گرم شَوَم، زِ جامِ اوَّل
غیرِ تسلیم در قَضا نی

چون شُد به سَرَم مَی‌اَم سَراسَر
میْ را تَسلیمْ یا رِضا نی

از بَهرِ نَسیم زُلْفِ جَعْدَت
یکتا زُلْفی که جُز دو تا نی

ای بادِ صَبا به اِنْتِظارَت
از بَهرِ صِبا و خود صَبا نی

پس ما چه زنیم، ای قَلَنْدَر
اَنْدَر گِرِه و گِرهِ گُشا نی؟

گَر زان که نه هر دَمی خداوند
کو جُز سِر و خاصهٔ خدا نی

مَخْدومی شَمسِ دین تبریز
چون خورشیدش دَرین سَما نی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۷۵۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۷۵۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.