۲۲۸ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۶۴۰

پرده از راز من گوشه نشین ساز گرفت
برق در خرمنم از شعله آواز گرفت

بوی گل را نتوان در گره شبنم بست
به خموشی نتوان دامن این راز گرفت

شد صفای لب میگون تو بیش از خط سبز
باده حسن دگر از شیشه شیراز گرفت

مکن ای شمع نهان چهره ز پروانه من
که ز خاکسترم این آینه پرداز گرفت

زان خم زلف برآوردن دل دشوارست
نتوان طعمه ز سر پنجه شهباز گرفت

سرمه در حجت ناطق ننماید تأثیر
نتوان نکته بر آن چشم سخن ساز گرفت

هر که دانست سرانجام حیات است فنا
چون شرر دامن انجام در آغاز گرفت

به تماشای گل و لاله کجا پردازد؟
آن که آیینه ز مشاطه به صد ناز گرفت

گر چه هر گوشه ترا هست نظر باز دگر
نظر لطف ز صائب نتوان باز گرفت
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۶۳۹
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۶۴۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.