۲۲۲ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۶۴۲

لب لعل تو ز خون دل من جام گرفت
سرو قد تو ز آغوش من اندام گرفت

هیچ کس زهره نظاره چشم تو نداشت
نمک اشک من این تلخی بادام گرفت

کوه تمکین تو تا سایه به دریا افکند
نبض بیتابی موج خطر آرام گرفت

خم می جلوه فانوس تجلی دارد
پرتو روی تو تا در می گلفام گرفت

می چکد خون ز جبین عرق شرم امروز
تا که از لعل لبت بوسه به پیغام گرفت؟

هر کجا حسن گلوسوز تو منزل سازد
می توان بوسه به رغبت ز لب بام گرفت

کرد یعقوب صفت جامه نظاره سفید
چشم هر کس به تماشای تو احرام گرفت

نیست یک شمع درین بزم به سرگرمی من
سوخت هر کس که من سوخته را نام گرفت

تا قیامت نتوانست گرفتن خود را
هر که صائب ز کف ساقی ما جام گرفت
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۶۴۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۶۴۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.