۲۱۰ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۶۴۳

هر که از اهل جهان گوشه عزلت نگرفت
رفت از دست و رگ خواب فراغت نگرفت

وحشت روی زمین زیر زمین خواهد یافت
هر که در روی زمین خوی به وحدت نگرفت

آمد انگاره و انگاره از این عالم رفت
هر که اندام ز سوهان نصیحت نگرفت

رفت بر باد فنا عمر گرامی افسوس
پیش این شمع کسی دست حمایت نگرفت

هر که در مجلس می گریه مستانه نکرد
خون دل خورد و گلاب از گل صحبت نگرفت

فقر مشاطه جو دست که دست از زر و سیم
تا نگردید تهی، دامن شهرت نگرفت

آفت زندگی و راحت مردن را دید
خضر از تشنه لبان آب ز خست نگرفت

صائب این با که توان گفت که با چندین درد
خبر از ما یکی از اهل مروت نگرفت
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۶۴۲
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۶۴۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.