۲۰۹ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۶۴۴

خیال آب مرا در سرابها انداخت
امید گنج مرا در خرابها انداخت

اگر چه عشق ندارد ز من فسرده تری
توان به سینه گرمم کبابها انداخت

به زیر بار غمی عشق او کشید مرا
که کوه را به کمر پیچ و تابها انداخت

اگر چه شکوه من از حساب بیرون بود
به یک نگاه ز هم آن حساب ها انداخت

ز چشم شور مکافات مزد خواهد یافت
ستمگری که نمک در شرابها انداخت

اگر ادب نکند آه را عنانداری
توان ز چهره مطلب نقابها انداخت

مکن شتاب برای شکفتگی زنهار
که برق را ز نفس این شتابها انداخت

اگر ستاره من سوخت عشق عالمسوز
ز داغ در جگرم آفتابها انداخت

شد از غرور عبادت زبان عذر خموش
مرا به راه خطا این صوابها انداخت

هنوز لاله رخ من زنی سواران بود
که در قلمرو در انقلابها انداخت

نداشت کار کسی با سپند من صائب
مرا ز بزم برون اضطراب ها انداخت
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۶۴۳
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۶۴۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.