هوش مصنوعی:
این شعر از عشق، رنجهای عاشقانه، و تأثیرات عمیق عشق بر روح و جان سخن میگوید. شاعر از تبسم معشوق به عنوان نمکی بر آتش دلش یاد میکند و از آشفتگی درونی خود مینالد. او از فرار از کجروی و بازگشت به مسیر راست میگوید، اما فلک او را در کشمکشهای عاشقانه میاندازد. شاعر معتقد است که آتش عشق برای او مانند آب حیات است و از ساقی میخواهد که با بخشش بهشت نقد، او را در عالم بیخودی غرق کند. همچنین، او از رنجهای عشق و جدایی میگوید و در نهایت، از آزادی از غم با دل بستن به زلف معشوق سخن میراند.
رده سنی:
16+
محتوا شامل مفاهیم عمیق عاشقانه و عرفانی است که ممکن است برای مخاطبان جوانتر قابل درک نباشد. همچنین، برخی از اشارات فلسفی و احساسی نیاز به بلوغ فکری دارد.
غزل شمارهٔ ۱۶۴۵
که این نمک ز تبسم در آتشم انداخت؟
که شور در دل و جان مشوشم انداخت
چو تیر راست، گریزان ز کجروی بودم
فلک چرا چو کمان در کشاکشم انداخت؟
خبر نداشت که آتش مراست آب حیات
کسی که همچو سمندر در آتشم انداخت
بهشت نقد ترا باد روزی ای ساقی
که بیخودی به عجب عالم خوشم انداخت!
عطیه ای است سزاوار قهر یار شدن
چه شد که از نظر لطف، مهوشم انداخت؟
ز اشک ساخته، پروانه وار شمع مرا
به آب راند و به دریای آتشم انداخت
شدم ز بند غم آزاد آن زمان صائب
که دل به حلقه آن زلف دلکشم انداخت
که شور در دل و جان مشوشم انداخت
چو تیر راست، گریزان ز کجروی بودم
فلک چرا چو کمان در کشاکشم انداخت؟
خبر نداشت که آتش مراست آب حیات
کسی که همچو سمندر در آتشم انداخت
بهشت نقد ترا باد روزی ای ساقی
که بیخودی به عجب عالم خوشم انداخت!
عطیه ای است سزاوار قهر یار شدن
چه شد که از نظر لطف، مهوشم انداخت؟
ز اشک ساخته، پروانه وار شمع مرا
به آب راند و به دریای آتشم انداخت
شدم ز بند غم آزاد آن زمان صائب
که دل به حلقه آن زلف دلکشم انداخت
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۷
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۶۴۴
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۶۴۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.