۲۴۳ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۶۴۵

که این نمک ز تبسم در آتشم انداخت؟
که شور در دل و جان مشوشم انداخت

چو تیر راست، گریزان ز کجروی بودم
فلک چرا چو کمان در کشاکشم انداخت؟

خبر نداشت که آتش مراست آب حیات
کسی که همچو سمندر در آتشم انداخت

بهشت نقد ترا باد روزی ای ساقی
که بیخودی به عجب عالم خوشم انداخت!

عطیه ای است سزاوار قهر یار شدن
چه شد که از نظر لطف، مهوشم انداخت؟

ز اشک ساخته، پروانه وار شمع مرا
به آب راند و به دریای آتشم انداخت

شدم ز بند غم آزاد آن زمان صائب
که دل به حلقه آن زلف دلکشم انداخت
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۶۴۴
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۶۴۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.