۳۶۵ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۶۴۶

بنفشه پیش خطت قفل بر زبان انداخت
گهر ز شرم لبت سنگ در دهان انداخت

ز سنگ تفرقه یک شیشه درست نماند
چه فتنه بود که زلف تو در میان انداخت

کدام سینه هدف شد، که ناوکش خود را
نفس گداخته در خانه کمان انداخت

گلاب صبح قیامت کجا به هوش آرد؟
مرا که حیرت دیدار از زبان انداخت

اگر به دامن همت غبار نشیند
ز آسیای فلک آب می توان انداخت

ازان به دیده خورشید، عشق سوزن زد
که طرح بوسه بر آن خاک آستان انداخت

فسردگی نفس شعله را گره زده بود
سپند، زمزمه عشق در میان انداخت

به کلک قدرت صائب شکستگی مرساد!
که طرز حافظ شیراز در میان انداخت
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۶۴۵
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۶۴۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.