۲۸۳ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۷۶۱

در خون دِلَم رَسید فَتوی
از جُملهٔ مُفْتیانِ معنی

با خَلْق بگو که دور باشید
از زَرْقِ من و فُسوسِ دَعوی

با دل گفتم چُنین خوش اَسْتَت؟
دلْ نَعْره زنان که آری، آری

بَرداشت رَبابَکی دلِ من
بِنْواخت که ما خوشیم یعنی

کان طَعْنه ازین سویِ وجود است
آن جا که مَنَم کجاست طَعْنی؟

آن جا که مَنَم، چو من نگُنجَم
گُنجَد دِگَری؟ بگو که نی، نی

تا من باشی، تو او نَبینی
زیرا که شب است و چَشمِ اَعْمی

تا چَشمِ تو این بُوَد، چه بینی؟
در بُتگَهِ نَفْس، نَقْشِ مانی

ای عاجزِ خویش رو به تبریز
در شَمسُ الدّین گَریز، باری
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۷۶۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۷۶۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.