۱۷۱ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۶۵۷

خط نرسته ازان لعل آتشین پیداست
ز لطف، زهر خط از زیر این نگین پیداست

خبر ز نامه سربسته می دهد عنوان
عتاب و ناز تو از صفحه جبین پیداست

ز موج، روشنی آب می شود معلوم
صفای ساعدت از چین آستین پیداست

به درد و صاف می از جام می توان پی برد
ز روی خوب تو آثار مهر و کین پیداست

عیان بود رگ جان از صفای پیکر تو
به رنگ رشته که از گوهر ثمین پیداست

هلال و بدر نگردد اگر چه یک جا جمع
مه تمام سرین از هلال زین پیداست

شده است ناز غرورت یکی هزار امروز
در آبگینه نظر کرده ای، چنین پیداست

ز حرص نوشی ز چشم تو نیش پنهان است
وگرنه نشتر زنبور از انگبین پیداست

توان ز ظاهر هر کس به باطنش ره برد
ز آب شوری و شیرینی زمین پیداست

به امتحان نبود اهل هوش را حاجت
عیار عالم و جاهل ز همنشین پیداست

ز سایل است نمایان عیار جود کریم
که باد دستی خرمن ز خوشه چین پیداست

چو آتشی که نمایان بود به شب صائب
دل کبابم ازان زلف عنبرین پیداست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۶۵۶
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۶۵۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.