۲۶۳ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۶۶۹

ز سادگی است به فرزند هر که خرسندست
که مادر و پدر غم، وجود فرزندست

دل درستی اگر هست آفرینش را
همان دل است که فارغ ز خویش و پیوندست

شب آنچه مردم غافل ستاره می دانند
ز آتش جگر ما شراره ای چندست

سخن شمرده و سنجیده گوی بی سوگند
که شاهد سخنان دروغ، سوگندست

به زیر خاک، غنی را به مردم درویش
اگر زیادتیی هست، حسرتی چندست

به شوربختی ازان دل نهاده ام که نمک
برای تلخی بادام بهتر از قندست

مرا به حلقه صحبت مخوان ز تنهایی
که نخل خوش ثمر من غنی ز پیوندست

مخور فریب شکرخند عیش چون طفلان
که روی صبح به خون شسته شکرخندست

به عشرت ابدی برده است پی صائب
به قسمت ازلی هر دلی که خرسندست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۶۶۸
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۶۷۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.