۲۲۳ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۶۷۲

به حرف سرد نصیحت زوال ما بندست
هلاک شمع به یک سیلی صبا بندست

درین محیط که باید گرفت سر به دو دست
به جمع کردن اسباب، دست ما بندست

دعا کنیم که در بیضه بال تیر شود
اگر سعادت ما در پر هما بندست

چه حاجت است به رهبر خداشناسی را؟
نگاه کن سر تار نفس کجا بندست

بیا به منزل ما این طلسم را بشکن
که مدتی است ره کشور وفا بندست

ز رقص برگ خزان دیده می توان دانست
که برگ عیش به سر رشته فنا بندست

به این خوشیم که گرد گناه ما صائب
به ابر رحمت پیشانی حیا بندست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۶۷۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۶۷۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.