۲۱۰ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۶۸۵

ز سیم و زر نظر بی نیاز ما سیرست
غبار خاطر ارباب فقر اکسیرست

به غیر آه نداریم در جگر چیزی
متاع خانه ما چون کمان همین تیرست

به احتیاط قدم در طریق عشق گذار
که داغ لاله این دشت، دیده شیرست

مجو نشاط جوانی ز چرخ کم فرصت
که صبح تا نفسی راست می کند، پیرست

طریق صدق کی قطع می تواند کرد
که همچو صبح جهانتاب با دو شمشیرست

به درد خویش نسازیم، با دوا چه کنیم
کدام خواب پریشان بتر ز تعبیرست؟

شریک دولت خود را نمی توانم دید
به چشم غیرت من مرغ نامه بر، تیرست

مرا به بند چه حاجت، که داغهای جنون
چو داد دست به هم، حلقه های زنجیرست

مدار دست ز دامان جستجو صائب
که روی کعبه نهان زیر زلف شبگیرست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۶۸۴
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۶۸۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.