۲۲۱ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۶۹۱

منم که دام بلایم رهایی قفس است
وداع زندگیم در جدایی قفس است

نمی توان به زر گل مرا به دام آورد
ز بیضه مرغ دل مرا هوایی قفس است

هنوز در گره غنچه است نکهت گل
چه وقت چاک گریبان گشایی قفس است؟

مقیدان همه از تنگی قفس نالند
منم که ناله ام از دلگشایی قفس است

ز چوب خشک مگویید گل نمی روید
شکست بال، گل آشنایی قفس است

چو کعبه گرد قفس طوف می کند شب و روز
دگر چه چون دل صائب فدایی قفس است؟
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۶۹۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۶۹۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.