۲۲۰ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۷۰۵

جهان به راه شناسان دیده ور تنگ است
فضای بادیه بر چشم راهبر تنگ است

ز آفتاب جهانتاب، شکوه ات بیجاست
ترا که کاسه دریوزه چون قمر تنگ است

به جوش مستی ما ظرف آسمان چه کند؟
که لامکان به روانهای بیخبر تنگ است

به بوسه ای دل ما شاد کن در آخر حسن
که وقت ما و تو ای نازنین پسر تنگ است

سیه ز تنگی جا گشت خون لاله من
فضای دست بر این آتشین جگر تنگ است

به آسمان چه گریزی ز عشق بی زنهار؟
که دست تیغ درازست و این سپر تنگ است

به وسعت نظر از رزق صلح کن زنهار
که صاحبان زر و سیم را نظر تنگ است

میان بادیه در تنگنای زندانی
ترا که دایره خلق در سفر تنگ است

چه سود قرب کریمان خسیس طبعان را؟
که سوزن ار چه ز عیسی بود، نظر تنگ است

کجا در آن دل سنگین کند سرایت آه؟
که رشته پر گره و کوچه گهر تنگ است

برون میار سر از کنج آشیان صائب
که رشته کوته و میدان بال و پر تنگ است
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۷۰۴
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۷۰۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.