۲۲۷ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۷۱۳

فراغ بال طمع کردن از فلک خام است
که فلس ماهی این بحر حلقه دام است

مرو ز میکده بیرون، که در جهان خراب
ز روزنی که نسیمی به دل خورد جام است

صفای وقت ز صافی کشان مجو زنهار
که این وظیفه رندان دردی آشام است

ز تازه رویی جاوید می توان دانست
که سرو فارغ از اندیشه سرانجام است

نصیب پاک دهانان بود حلاوت عیش
شکر ز چرب زبانی حصار بادام است

چه لازم است قفس را شکسته دل کردن؟
ترا که وقت پرواز تا لب بام است

به لب خموش و به دل باش صد زبان صائب
که شکر نعمت ظاهر تمام ابرام است
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۷۱۲
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۷۱۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.